۱۳۸۵ دی ۶, چهارشنبه

من مسافرت نرفتم هم اینجام ور دلتون

حالا منو مجبورمی کنید بنویسم. آخه جان من، من به عنوان یک دانشجو دکترا قراره درس بخونم نه اینکه بازی گوشی کنم. من نرفتم مسافرت به خدا سرجام موندم خسارت بلیطم را هم دادم. الان با اجازتون هستیم در خدمتتون. حالا می پرسید چرا؟ ای بابا سئوال نداره، خوب اگه میرفتم اونجا دلم براتون تنگ می شد. یعنی شما میگید من همینطوری ولتون می کردم می رفتم. نه اشتباه فکر کردید من همینجا پیشتون هستم.

چون مرجان جان پادرمیونی کردن این دفعه با حاج خانم کار ندارم، ولی برو دعاشو به جون مرجان بکن.

شنیدم تهران سرد شده و حسابی میلرزید، ولی جاتون خالی ما که اینجا هر روز میریم دریا البته دریا که نه اقیانوس، خوب کنار اقیانوس هستم. حالا این وسط واسه تو حاج خانم دریا از کجا گیر بیارم (شرمنده با اینکه قول داده بودم ولی چون میدونم به این مورد گیر میده زودتر توضیح دادم که مجبور نشه این همه پول کارت تلفن بده به من زنگ بزنه و کامنتاشو پشت تلفن بخونه).
چند روز پیش یاد بچه های آزمایشگاه افتادم، نمیدونم هنوز هم جمعتون جمعه یا پراکنده شدید. یاد پیتزاها بخیر و بچه ها که آخر شب بازی گروهی می کردن همشون هم گوشی داشتن و هرکی از در می آمد تو پیش خودش میگفت این خرخونارو ولی بعضی وقتها وقتی یکی تو تیم بد بازی می کرد صدای هم تیمیش در می آمد می فهمیدی چه خبره تازه.
نمیدونم چند بار دیگه دکتر مهمونتون کرده ناهار ولی اگر مرکز بوده به محمدی بگید کارت من هست میتونه بره باهاش یه ناهار دیگه هم بگیره. از قول من به آقای اکبری بگید من از اینجا از تمامی برنامه های شام، ناهار و صبحانه شما حمایت میکنم (هنوز خبر به من ندادین که بلاخره آقای کفایتی پیتزا داد یا نه اگر نه که باید ببینیم جریان چیه که آقای اکبری سکوت کرده، مرجان جان تو نماینده ته تو این قضیرو در بیار).
از امروزبگم که چون دیر رفتم برای ناهار (حدوداً ساعت 4) همه جا بسته بود و با اجازتون امروزو اجباری رژیم گرفتم.
امروز زیاد رو مود نوشتن نیستم (نه بابا گشنم نیست) ولی چون سکنجبین اصرار داشت و بهانه گرفته بود نوشتم. حالا فردا براتون بیشتر مینویسم.

من برم سر کارم.

۱ نظر:

Unknown گفت...

salam sekanjebeen be gorbanet bere nane koli khosh hal shodam ke neveshty azizam montazere bade ha ham hastam