۱۳۸۵ بهمن ۱۱, چهارشنبه

پرتو پلا

دیروز یکی از بچه ها که دوتا آزمایشگاه اونورترِ اومد تو آزمایشگاه ما هی الکی قِل می خورد. بهش گفتم امروز ما شکلات نداریم بی خود اینجا نگرد. بعد یکی از بچه ها گفت میتونی برامون بیاری. گفت باشه رفت و با یه بسته آبنبات برگشت و اونارو ریخت تو ظرفی که رو میزه برای همین منظور. بعد هم رفت. همه ما با هم یه کلاس مشترک داشتیم حدود ساعتهای 2 بود که همه خوابمون می اومد و اصلاً آزمایشگاه بیش از حد آروم بود. چون همه خوابشون می آمد. یه قهوه درست کردم همه لیوانهامونو برداشتیم رفتیم سر کلاس. این موضوع برام معما مونده بود واسه همین یه نمه فکر کردم و یادم اومد تنها چیزی که امروز جدید اومده بود تو آزمایشگاه و همه مصرف کرده بودن آبنبات ها بود. نمی دونید آخه چه مدلی خواب بودیم راوی که کلاً یه ساعت کامل خوابید. بعد تو اینترنت جستجو کردم و دیدم حدسم درست بوده. حالا از این به بعد قرارشد مواردی که به آزمایشگاه ما اهدا می شود اول کارشناسی بشه بعد مصرف بشه.
شب حدود ساعت 1 بامداد اومدم خونه. همه خوابیده بودن من هم دلم یه غذا حسابی می خواست ولی خوب نمی شد سر و صدا کرد واسه همین یه غذای کوچولو خوردم و سریال مورد علاقمو نگاه کردم تا غذام تموم شد و رفتم تو تختم بقیشو نگاه کنم. حدوداً ساعت 2:30 دیگه خوابم برد. ولی لین لینو دیدم اومد بیرون از اتاقش و با هم یه خورده حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که فرادا نمی تونیم زود پاشیم. صبح هم مثل همیشه موبایلم از 6 زنگ زد تا من 7:30 از رخت خواب اومدم بیرون. وای چقدر شبهائی که خوب نمی خوابی این تیکش سخته که از تخت بیای پائین. یه دوش گرفتم و ساعت 9 تو دانشگاه بودم. صبح با آندرا درمورد ساحل میامی حرف میزدم میگفت آفتاب گرمو کنار ساحل تصور کن با درختهای استوائی، پابرهنه روی ماسه گرم و نرم، تصور کن (اگر حتی تصور کردنش سخته) ماسه های گرمو بین انگشتهای پات زمانی که داری گودال میکنی. بعدش قرار شد یه نقاشی بکشیم یا یک پوستر بخریم بذاریم تو اتاق نشیمن که هر روز صبح، ساحل استوائی ببینیم.
نمیدونم این چند روزه چم شده، همش گرممه دیشب گرمم بود امروز تا رسیدم دانشکده رفتم لباسهامو عوض کردم. باز نمی دونم به چی حساسیت دادم که اینطوری گرمم میشه. حالا منظور اینکه به موارد قبلی مبارزه با سرما آلرژی رو هم اضافه کنید. شاید هم به سرما اینجا عادت کردم. من نمی دونم چرا زودتر از زمان لازم به همه چی عادت می کنم. حداکثر زمان برای بازیابی و برگشت به حالت اولیه حداکثر 24 ساعت است، نه بیشتر. وای یادم رفت بگم بلاخره یه کاری که حدوداً 2 ماه بود رو دستم مونده بود و ناتمام بود بلاخره تموم شد و خیالم راحت شد.
خوب خیلی پرت و پلا گفتم! من برم مشقامو بنویسم که کلی کار دارم.
اینم گزارش روزانه دیگه نگید از خودت خبر نمی دی اینم خبر (آخه هر روز نوشتن از این بهتر در نمی یاد).
راستی، ببینم چرا بعضیاتون دیر می یاین سر کار؟ یادم باشه یه صحبتی با رئیستون داشته باشم (حاج خانم هم که فکر کنم مرخصیه).

۱۳۸۵ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

باد

دارم بال در می یارم برای اینکه فارسی بنویسم. اصلاً همه تنم درد میکنه از بس فارسی ننوشتم. مثل دیشب که رفتم خونه: آندرآ از اتاقش بدوبدو اومد بیرونو گفت اومدی خونه؟ (آخه دیشب ساعت 12:30 رفتم خونه) یه چاق سلامتی باهم کردیم و بعد با هیجان گفت من امروز تصویر خودمو کشیدم! میخوای ببینی؟ گفتم آره و رفت بیرون از تو ماشینش تو اون سرما آوردش. نشونم داد با ذغال کشیده بود تو 10 دقیقه کارش بد نبود برا ی یک مبتدی. وقتی کاغذ بزرگ نقاشی و ذغال دیدم حالم بد شد دستم یه جوری بود دیگه تحمل نداشتم دلم می خواست مداد بگیرم دستمو یه چنتا صفحه فقط خط خطی کنم. بعد از گپ زدن رفتم تو اتاقم و شروع کردم به کشیدن. چی کشیدم مثل همیشه که این حال بهم دست میده خودمو. همون تصویر همیشگی که تو اتاقم روی دیوار چندتاشو تو بقیه خط خطی ها میتونستی پیدا کنی. ولی هنوزم یه خط خطی حسابی لازم دارم.
حالا همین احساسو الان نسبت به نوشتن دارم. وب لاگ سحرو خوندم دیدم نمیشه باید نوشت. با اینکه کلی کار دارم ولی دیگه طاقتم تموم شده .
از این مدت بگم که اینقد اتفاقات جورواجو افتاده که نمیدونم از کدوم بگم. بهتره از قابل لمس ترین چیز یعنی سرما بگم. اینجا هوا به منفی 28- میرسه. من تا قبل ازاینکه بیام اینجا هر وقت هوا رو تو اینترنت چک میکردم به خودم میگفتم آخه سرعت باد و درجه اون چه معنی داره اصلاً راستشو بخواهید بادو به رسمیت نمی شناختم. حالا با اجازتون در خدمتشون هستیم بنده به شخصه کلی خدمتشون ارادت دارم. وقتی باد می یاد حتی بالا صفر هم آزار دهنده هست چه به رسد به زیر صفر. مورد دیگه من لباس بافتنی و بقیه پلیورهای گرم برام فرق نمی کرد. ولی اینجا قشنگ تمام دونه های لباس بافتنیتو حس می کنی "نخسوزن" اگر لباست مامان دوز باشه و یه دست نبافته باشه تمام نواقص بافتنی دونه به دونه به رخت کشیده میشه( آره اونم به خاطر وجود حضرت باده). مورد دیگه که قبل از ورود به این محل درکی ازش نداشتم و به نظرم مسخره بود خز دور کلاهِ. الان اگر اون دور کلاهت نباشه و دور صورتتو نگیره بیش از پیش مورد نوازش جناب باد قرار می گیرید ....
البته از وقتی که اومدم اینجا چیزهای زیادی یاد گرفتم ولی اینها فعلاً در خود این پست بود. همچین یه نمه حالم بهتره من برم به زندگیم برسم ولی باز بر کی گردم.
اوه اوه، یادم رفت بگم قوربونتون برم من به خدا خوبم، سرما اذیتم نمی کنه اینجه حتی از سرما هم میشه لذت برد. چون من اینجا از دو تکنیک اصلی به علاوه مخلفات استفاده میکنم که کلی خوبه. آهان تکنیکم چیه :
لباس گرم مناسب.
روش همشهریمون
مخلفات هم لطف دوستانه که شامل حالم میشه

خوب من برم تا بعد.

۱۳۸۵ بهمن ۴, چهارشنبه

Smile


Sometimes one smile means more than a dozen roses. :D

۱۳۸۵ دی ۳۰, شنبه

Snow Flakes

به زودی در موردش براتون می نویسم جالبه ولی الان نمی تونم چون کار دارم. فقط خواستم سرفصلها رو بگم تا سر فرصت بنویسم.







Havayeh -22

.

;) قابل توجه بندگان گناهکار

۱۳۸۵ دی ۱۹, سه‌شنبه

You know

dance
as though no one is watching you,
love
as though you have never been hurt before,
sing
as though no one can hear you,
live
as though heaven is on earth. - souza

تبریک مامان و بابا

دیشب موقع اومدن خونه طبق معمول صندوق پستی رو چک کردم و دیدم کارت های تولدم از ایران رسیده. اومدم خونه و بازشون کردم و این جمله هارو دیدم:


مروارید گلم
ای که قشنگ ترین صدای زندگی مان تپش قلب توست و با شکوهترین روزدنیا روز تولد توست.


تولدت مبارک
مامان و بابا
دیماه 85



دیگه نتونستم جلو اشکامو بگیرم. کارت خوشگلشون با تقاشی آبرنگ نقش بهار انرژی دوباره به من داده.
یه چیز با نمک! مامان و بابا من همیشه وقتی روزنامه و مجله می خوندن و میدیدن موضوعی جالب هست یا اینکه ما باید بدونیم اون مقاله یا نوشته رو می بریدن و به در یخچال می زدن که ما بخونیم. حالا که من دیگه ایران نیستم و اونها هم می دونستن من با خوندن این جملات ممکنه گریه کنم همراه کارت برام یک مقاله که از روزنامه بریدن شده فرستادن با این عنوان راز خنده.
حالا من براتون یه چند جمله از این مقاله را می نویسم که خودم خیلی ازش خوشم اومد.
" شوخی ها و خنده ها روش های صادقانه بیان عواطف انسانی اند. در این لحظات، انسان ها با فرونشاندن خشم و عصبانیت به حفظ تندرستی خود کمک می کنند."
حالا اینم دلیل اینکه من خوشحالم و دلم نمی یاد حتی یه دونه از شماها رو از دست بدم.
"حضور انسان ها در گروه های مردمی و تجمعات، امکان خندیدن افراد را 30 برابر بیش از اوقات تنهائی می کند"
یه چیز با نمک دیگه که من خودم همیشه باهاش روبرو میشم اینه که هر وقت به من میگن نخند من بیشتر خندم می گیره. به قول هم شهریمون نخسوزن موقع عکس گرفتن. تو این مقاله هم همینو گفته.
یه چیزی یادم اومد! من وقتی داشتم از پاریس برمی گشتم تهران وقتی پام رسید تو فرودگاه مهرآباد یه جورائی داشتم بال در می آوردم و اینقدر شاد بودم که اصلاً شادیم قابل کنترل نبود از تک تک اجزاء صورتم شادی فوران می کرد. من اولین نفر بودم که به قسمت کنترل گذرنامه رسیدم. طبق معمول یک معمور بد اخلاق که با خودش هم قهر بود پشت باجه بود. پاسپورتمو گرفت و بعد دیگه اونم نتونست جلو خندشو بگیره فقط برای کنترل خودش گفت پس تو همیشه میخندی. آخه عکس تو پاسپورتم هم مثل بقیه عکسام لبخند داشت.
مطلب دیگه ای که تو این مقاله نوشته اینکه خنده مسریه.
در نهایت دوستان احساسات منفی درونی تان را با خنده های واقعی بیرون بریزید. بله با شماهستم دوست عزیز که داری این مطلب را می خونی بخند. حاج خانم شما! روی صحبتم با شما هم هست.
دوستتون دارم یه عالمه و از همه شما که باعث شدید تولدم را و سال جدید زندگیم را عالی شروع کنم متشکرم.
از همتون بابت تبریکهای صمیمانه تان از سر تا سر دنیا متشکرم.
همچنین از کادو های خوشگلتون
تبریکها
تلفنها
نامه ها
پیغامها
کارتها
کارتهای الکترونیکی
Emails
SMS
Scripts
PMs
مهمونی
...و
ممنونم.
با داشتن شما خوشحالم و واقعاً دنیا به کاممه

۱۳۸۵ دی ۱۶, شنبه

Harvard Sq.

سلام
Harvard Sq,اگه بدونید من الان کجا نشستم و دارم می نویسم شاخ در می یارید. من الان .
هستم
اینجا یه نمه بارون اومده ولی هوا عالیه یه جورائی بهاریه روی روزنامه نشستم که صندلی خیس اذیتم نکنه ولی واقعاً نوشتن تو این هوا می چسبه. می پرسید چرا تو بارون نشسبم آخه اگه اینجا نشینم نمیشه به اینترنت وصل بشم چون از توی رستوران به هاروارد وصل می شم فقط و اون هم رمز عبور می خواهد که من ندارم. خوب البته انشاالله در آینده اونم می گیرم ولی یه خورده طول می کشه. حالامی پرسید تو این وضعیت چرا به اینترنت وصل شدم؟ یک طاقت دوری شما را ندارم، دوم به شما قول دادم بنویسم و سوم به مریم و آتنا قول دادم براشون سریال دانلود کنم. چه کنم دیگه .دوستتون دارم دست خودم نیست.نمیتونم روتونو زمین بندازم.
حتماً می پرسید اینجا چه می کنم خوب معلومه اومدم تعطیلات.
خیلی شبش خوشگله ولی من شارژ موبایلم تموم شده و نمیتونم براتون عکس بگیرم. فردا شب عکس می گیرم.
الان داره بارون می یاد بقیشو بعدن می نویسم.

۱۳۸۵ دی ۱۴, پنجشنبه

پشت هر موفقیتی تلاشی وجود دارد
پشت هر تلاش آرزوئی نهفته است
پشت هر آرزو انسانی قرار گرفته است
همان کس که اراده کرده با تلاش و پشتکار به آزروهای خود جامه عمل بپوشاند

و ماورای همه این چیزها …..

خداوند

خداوندی که شادی و موفقیت را برای راهیابی به رویاهای انسان به وی ارزانی داشته است
شرمنده این همه چیز بی ربط می نویسم. آخه واسه عید خونه تکونی کردم و این نوشته هارو که عزیزانم برام نوشته بودن دیدم حیفم اومد تجدید خاطره نکنم.
What is your New Year's Resolution?

یه خورده فرصت بدید

میدونم به خدا، چشم حتماً امشب مینویسم. آخه
تبریکها
تلفنها
نامه ها
پیغامها
Emails
SMS
Scripts
PMs
مهمونی
و خرید
و از همه بیشتر و مهم تر کارم فرصت نمیده ولی امشب حتماً می نویسم قول دادم.

ذهن زیبا

آنچه مردم را دانشمند می کند، مطالبی نیست که یاد می گیرند، بلکه چیزهائی است که می فهمند.
فرانسیس بیکن
اینو عمه نسی تو کتابی که موقع اومدن بهم کادو داد نوشته بود. من هم سعی می کنم همیشه این موضوع یادم بمونه.