
این کتا بو خیلی وقته گرفتم ولی هنوز نتونستم بخونمش. خیلی با نمکه . وقتی خوندم براتون نکته هاشو می نویسم. البته شاید بنویسم حالا ببینم چقدر دخترهای خوبی هستید.
Baba joon inam esmeh jadid, faghat bekhatereh shoma na be dalileh digeh :P.
این پستو سفارشی دارم مینویسم. الان حسابی خستم ولی چون میتی ویتی خواسته دیگه چکار کنم مینویسم. یادم می یاد وقتی من و دوست عزیز واترآبادی کانادایمون اولین روز رفتیم مرکز وای چقدر خندیدیم. اولاً که جاش ته دانیا بودوقتی هم که رسیدیم مادر خانواده شمعدانی اومد مارو برد و باهامون مصاحبه کرد. بعد مارو فرستادن پیش آقای نوری و اونم نامردی نکردو یه دفترچه چهل برگ گذاشت جلومون وای من اصلاً شوکه بودم. در ضمن ناخونامم لاک داشت اونم رنگ آبی چون زمستون بود یه دستکش بافتنی قرمز دستم بود ولی چون ناخونام بلند و آبی بود بازم معلوم می شد. نمی دونید با چه بدبختی نوشتم. اون دفترچه چل برگه هم که هرچی می نوشتی تموم نمیشد. دیگه مجبور شدم یه نسخه از شجره ناممو به انضنام و دفتر خاطرات فامیلم رو هم بذارم. ولی بازهم کلی سئوال بدون جواب موند. ولی منفعتش این بود که فهمیدم چه مواردی باید لاگ کنم و به دفترخاطرات فامیلیم اضافه کنم. حالا اومدیم بالا منم که ماشالا هرچی به ذهنم می یاد میگم اون موقع هم که از الان هم کوچیکتر (شوت تر) بودم. برگشتم به مادر خانواده شمعدانی گفتم حالا کی گفته من حاظرم اینجا کار کنم که اینا منو استنتاق کردن. این شروع تشکیل خانواده شمعدانی بود هیجدهم بهمن بود. فرداشم که دوتا دختر دیگه خدا به مادر خانواده داد و شدیم پنج نفر و چند روز بعد سه نفر دیگه که یکی از اونها حاج خانم بود به خانواده اضافه شد. جالب این جاست که همه دختر بودیم.
از اون روزها مدتها می گذره وقتی به تک تکتون فکر میکنم واقعاً خوشحال میشم همه موفق هستید. درسته هر کدوم آرزو و رویا زندگیمونو بازی میکنیم ولی تحصین برانگیزه.
دوست عزیز واتر آبادیمون با پشت کار و تلاشهای بی وقفه به خواستش رسید. من شخصاً بهش تبریک میگم. بلاخره کائناتو از رو بردی و شایستگی و لیاقت خودتو ثابت کردی. آفرین. فعلاً از قول من خودتو یه ماچ بکن تا دور بعد که اومدی ده بالا از خجالتتون در بیایم.
روزهائی که خسته میشم خاطرات گذشته رو مرور میکنم و یادم می یاد برای هر مرحله پروژه چقدر تلاش میکردیم. اون تلاشها و تا دیر وقت کار کردنها از همه ما افراد لایقی ساخته. شاید بگید چه از خود راضی ولی من کلاً آدمی نیستم از خودم تعریف کنم. ولی این بار به جرات به خودم و خانواده شمعدانی و اینکه یکی از اعضاء این خانواده هستم می بالم. جا دارد اینجا از مادر خانواده شمعدانی تقدیر و تشکر شود که این دوستیهارو ما مدیون اون هستیم و خیلی جاها به شکل گیری شخصیت کاری ما کمک کرد. به قول مادر خانواده نگذاشت روحیه پژوهشگری و انرژی بی اندازه ما توی اون محیط کسموم خراب بشه – مرسی (بند هشت به علاوه به بوس گنده).
ببینید مادر خانواده چه کرده. راستی مارو از کجا پیدا کرده.
حیف که نیستم اونجا ولی از قول من هم چندتا عکس تکی بگیرید.
خانم های زیبا همیشه کنارهم خندیدیم و گریه کردیم. این بارهم یه موفقیت جدید دیگه برای یکی ازاعضاء خانواده شمعدانی. همه باهم شاد باشید راستی فقط چک کنید رستورانی که میرید حتماً میگو داشته باشه (نمیدونم چندتاتون این موضوعو یادتون می یاد).
خوبو خوش باشید به امید دیدار جای منو هم خالی کنید حیف که نیستم شلوغ کنم. نه اصلاً می خام بدونم بدون من اصلاً مزه داره؟
What way would one use to be made believe?
To be listened by such sweet delightful ears?
No, perhaps there would be no sense at all
In dreaming I were transformed into the Golf
And as a magic startle swallow you inside
As if forcibly dominating my Persian land
No, how come one be so stupid as to want
To have inside a Pearl as pure and unique
I would not be that egotistical to imprison
Inside myself so beautiful female fabric
What I would do cannot be said in words
Because this Pearl shines and sings like birds
It is precious and needs freedom like me
Go Pearl, be happy, be you, be whatever, be free!
من واقعاً احساس خوش بختی میکنم. با داشتن دوستهائی مثل شما، من واقعاً خوش بختم و بزرگترین ثروت دنیا رو دارم. امروز صبح از میتی ویتی یه فورچون کوکی گرفتم و از شنگول هم یه کارت خوشگل که هر دوشون پره از انرژی. یادتون می یاد تو اولین پست هائی که نوشته بودم حدوداً یک سال پیش، گفتم که من مُردم و اومدم بهشت ولی امروز می خام بگم امروز روز تولد منه. دیشب متولد شدم ولی برعکس دفعه قبل این دفعه بزرگتر از قبل بدنیا اومدم (فقط تصور کن این دفعه دیگه چه قدر گنده میشم). احساس میکنم بال در آوردم، احساس میکنم سبک شدم (نه بابا رژیم نگرفنم دلیلش چیز دیگه ایه).
چون دو مورد اول برای من ممکن نیست من مورد سوم را انتخاب کردم. درهرصورت حالا هی بپرسید چرا هم خونه می خواهید. این دلیل کافی نبود واقعا که سخت گیرید.
این خوشگلها رو که می بینید مشکل جدید بنده هستند در سرزمین سرخپوستها. من ایران که بودم یه دونه فسقلی از این موجودات نازنین را که می دیدم زهره ترک می شدم و صد نفر "کور باشو دور باش باید" تو راه من می گفتن تا من از یه مسیر رد بشم و اینهارو نبینم. حالا اینجا شبها که می خواهم برم خونه دم در خونم حداقل دویست تا کوچک 100 تا متوسط و یک عدد عظیم الجثه برام نگهبانی میدن. میگم عظیم الجثه فکر نکنید شوخی میکنم. حداقل بیست سانتیمتر هستند. بدون تعارف. اگه جراتشو داشتم حتماً براتون عکس می گرفتم ولی فعلاً که ندارم. اینا باعث شدن من دوشب نتوتم برم خونه بخوابم. باورتون میشه؟ دیشب دیگه گریم گرفته بود از در پشتی رفتم ولی اونم قفل بود و باز نمی شد. دوباره ناچار شدم رفتم خونه مریم خوابیدم. یه موقع فکر نکنید ترسیده بودم نه ......... دلم برای مریم تنگ شده بود گفتم اونم تنها نباشه. حالا اگه شما راه حلی به نظرتون میرسه که من بکار ببرم وبتونم برم خونه بگید. آره میدونم میتونم
منتظر نظراتتون هستم. زودتر بگید می خوام امشب تو تخت خودم بخوابم. یا به عبارت بهتر مریم می خواد تو تختش بخوابه.
من تو آخرین پستم (به فارسی و برای عید) نوشتم دلم واسه حاج خانم تنگ شده مخصوصاً واسه کل کل کردن. اون موقع آتوسا جون "حاج خانم" هنوز ایران بود. همچین جوهر نوشتم خشک نشده بود که میترا زنگ زد گفت حاج خانم داره هفته دیگه می یاد دو هفته بمونه اگه خوشش اومد بمونه. منم که شوکه شده بودم گفتم مگه خونه خالست که دو روز بیای و بری. بگذریم. چشمتون روزه بد نبینه حاج خانم پاش رسید واشنگتن. زنگ زد و گیر ........ که پاشو بیا اینجا انگار سرکوچه می خواهم برم. حالا تنها خودش که نه گوشیو داد به عمه و بقیه فامیل و بنده را به طور رسمی دعوت کردند. منم که خجالتی و حساس داشتم یواش یواش نرم می شدم ولی از اونجا که همیشه عقلم به احساسم قلبه داره (جون عمه وسطیم. چرا؟ چون من دوتا عمه بیشتر ندارم و خیلی هم دوستشون دارم)تونستم جلو خودمو بگیرم. سرتونو درد نیارم که با چه بدبختی و قربون صدقه بلاخره بی خیال شد و قرار شد وقتی رفت تگزاس برم ببینمش. آخ نگفتم حاج خانم دکتر ما تگزاس پذیرش گرفته. از موقعی که اومده کشته منو. گفتم من تو آخرین پستم نوشتم دلم برات تنگ شده اگه میدونستم این همه مستجابو دعوم چیز دیگه میخواستم. البته من الان سالهاست که هرکی ازم میپرسه چی می خوای یه جواب ثابت میدم. اگه یکی یه بار هم با من حرف زده باشه و سئوالی تو این مایه ها کرده باشه حتماً میدونه چیه. ولی نمیدونم چرا خدا این یکیو سانسور میکنه؟ بگذریم، میگم که به ما که میرسه شایعه میشه.
خلاصه (نه اصرار نکنید نمیتونم مفصل بگم به دو دلیل اول وقت ندارم و دو میترا گفت کوتاه بنویس) به حاج خانم گفتم من نمیدونم کدوم آدم نارنینی "..." به تو ویزا داده. اگه میدونستم ..............
حالا حاج خانم جا افتادن و تگزاس تشریف دارن. اون روز به من زنگ زده رفته روی پیغام گیر و یه لغت (فحش) جدید اختراع کردن ایشون و فرمودند "کوفت علی" کجائی؟ دلتون بسوزه من حتی دوستام اینقدر دوستم دارن که حتی بغیر از اینکه برام شعر میگن، فحش اختصاصی هم برام میگن.
حالا همه اینها رو گفتم بگم که خانم خوشگله (حاج خانم) در آخرین پست من یه کامنت گذاشته و باید بگم عزیرم قرار نیست شوخی این مدلی با من بکنی. ننه میدونی که من قلبم طاقت این شوخی ها رو نداره، خوب نیست آدم رو نقطه ضعف مردم دست بزاره.
در هر صورت یک عدد دوست خوب (ملقب به حاج خانم مقیم تگزاس) با شرایط عالی اوکازیون با یه دست کاسه بشقاب گل مرغی تعویض می گردد. Just one in stock
توجه: هرکی بگه من همیشه چی میخواهم برنده یه تور مجانی در سرزمین سرخپوست ها خواهد شد. پاسخ های خودتونو به آدرس ما صندوق پستی بفرستید.
(بابا جون من دانشجو دکترا برقم نه روزنامه نگاری در ضمن الان آخر ترمه). می دونم خیلی وقته که ننوشتم. آخرین توصیه در مورد خوشی و ناخوشی های خودم بود (مثل اینکه منو نمی شناسین ناراحتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟). خوب باید بگم که خوبو خوشم. ولی این آخر ترمی سرم شلوغه ولی از 8 ام این ماه امتحانام تموم میشه میتونم براتون از اینجا بگم. میدونم دوستم دارید و نگرانم هستید ولی یه چیزی بهتون بگم میگن بی خبری خوش خبری. حالا از چهارشنبه به بعد براتون می نویسم. یه دنیا حرف براتون دارم. پس حسابی مواظب خودتون باشید تا چهارشنبه.
Don’t trust guys anymore. Why? It's obvious just read following lines. I am sure after that you will change your mind. If you still trust them. (But it’s not a general rule. Anyway, I couldn’t find one of them trustable available or taken yet. If you found! And, if you don’t mind! Just let me know :P .)
(Sorry! for some reasons I can’t write all of them)
Source: "Family Guy"