×××
گفت : «بيا براي دوستي مان يك نشانه بگذاريم» . گفتم :«باشد . تو بگذار» . گفت :«شكلات . هر بار كه همديگر را مي بينيم يك شكلات مال تو و يكي مال من ، باشد ؟» گفتم :«باشد»
هر بار يك شكلات مي گذاشتم توي دستش ، او هم يك شكلات توي دست من . باز همديگر را نگاه مي كرديم . يعني كه دوستيم . دوست دوست . من تندي شكلاتم را باز مي كردم و مي گذاشتم توي دهانم و تند تند آن را مي مكيدم . مي گفت :«شكمو ! تو دوست شكمويي هستي » و شكلاتش را مي گذاشت توي يك صندوق كوچولوي قشنگ . مي گفتم «بخورش» مي گفت :«تمام مي شود. مي خواهم تمام نشود. مي خواهم براي هميشه بماند»
صندوقش پر از شكلات شده بود . هيچ كدامش را نمي خورد . من همه اش را خورده بودم . گفتم : «اگر يك روز شكلات هايت را مورچه ها بخورند يا كرم ها ، آن وقت چه كار مي كني؟» گفت :«مواظبشان هستم » مي گفت «مي خواهم تا موقعي كه دوست هستيم » و من شكلات را مي گذاشتم توي دهانم و مي گفتم :«نه ، نه ، تا ندارد . دوستي كه تا ندارد.»
×××
يك سال ، دو سال ، چهار سال ، هفت سال ، ده سال و بيست سال شده است . او بزرگ شده است . من بزرگ شده ام . من همه شكلات ها را خورده ام . او همه شكلات ها را نگه داشته است . او آمده است امشب تا خداحافظي كند . مي خواهد برود آن دور دورها . مي گويد «مي روم ، اما زود برمي گردم» . من مي دانم ، مي رود و بر نمي گردد .يادش رفت به من شكلات بدهد . من يادم نرفت . يك شكلات گذاشتم كف دستش . گفتم «اين براي خوردن» يك شكلات هم گذاشتم كف آن دستش :«اين هم آخرين شكلات براي صندوق كوچكت» . يادش رفته بود كه صندوقي دارد براي شكلات هايش . هر دو را خورد . خنديدم . مي دانستم دوستي من «تا» ندارد . مثل هميشه . خوب شد همه شكلات هايم را خوردم . اما او هيچ كدامشان را نخورد . حالا با يك صندوق پر از شكلات نخورده چه خواهد كرد ؟؟
نويسنده : زري نعيمي
۳ نظر:
vaay in matn ro khyly doost daaram.
"doosti ke taa nadarad"
Mitra
man hameye shokolaat hamo khordam hataa maale ooni ke raft :P
MA
مرواريد جون من هم يادم نميره بهت شكلات بدم ولي فعلا در دنياي مجازي.
هميشه دوستت دارم
ارسال یک نظر